اره بخدا همین ی ماه پیش مامانمینا اسباب کشی داشتن خداشاهده یکیشون ب من نگفت بیا ی ذره کمک ما بکن اصلا ازم توقع نداشتن کمک کنم بعد حالا شوهرم از اونا توقع میکنه دیگه پرروش کردن ی مدت مامان و خواهرم میومدن اینجا خونمو میکردن دسته گل میرفتن چندباری دیگه خونه کثیف بود شوهرم بهم گفت چ اشکالی داره بگو بیان بهت کمک کنن اون موقع چون مودبانه گفت چیزی نگفتم ولی این سری خیلی لحنش بد بود باورت میشه همش تو ذهنم دارم باهاش دعوا میکنم و حرفایی ک تو دلمه بهش میگم
شبی داشتم ب این فکرمیکردم ک توجه کردین چقدر جدیدن میام از شوهرم مینالم؟ 😟در واقعیت از اینم بدتر شدیم احساس میکنم چشم خوردیم ی مدت حرف رابطه خوب من و شوهرم خیلی میشد احترامی ک تو جمع بهم میزاریم رابطه صمیمانه و عشقی ک بهم داریم بیشتر هم با خونواده خودم و دامادامون حرفش میشد خب زندگی خواهرامم تعریفی نیست و شوهراشون خیلی ازشون شاکی هستن و رفتار من با شوهرم تو چشم بود هرچند سعی میکنیم بیرون و جلوی بقیه خیلی عادی باشیم ولی بازم از اونا صدبرابر بهتریم دست خودمون نیس اونا پرده هارو دریدن دیگه😝😝😝
خونواده منم ب شدت فرزند سالاریه فدای مامان و بابای خوبم بشم بخدا بچه هاشونو خیلی پررو کردن حالا شوهرمینا خودشون جرات دارن ب مامانشون ی ذره امرونهی کنن چ برسه توقع کمک ازش داشته باشن غذا هم با منت براشون میپزه دیگه بقیه کارا رو خودتون حدس بزنید😕همه چیزو برای خودشون خوب میدونن ولی برای بقیه بد
حالا خواهرشوهرمم خونش پنج دقه با خونه مامانش فاصله هس شوهرش قسم میخورد ب مامانش میگفت دخترت تو خونه فقط غذا درست میکنه دیگه تموم کارای خونه رو من انجام میدم حتی بچه داری البته بچه هاشون بزرگن دیگه
حالا شوهر من نیم ساعت زورش میاد ملکا رو بگیره من ی حموم برم امشب موهام چرب شده اعصابم ریخته بهم.. از پستم معلومه؟؟؟؟ 😧😧😧😥😥😥حتی گریه هم کردم ن آرایشگاه میتونم برم ن دندون پزشکی ن آتلیه ن حتی ی حموم درست و راحت😣😣😣