2777
2789

فضای رمان مال قدیم بود 

یه پسری بود که داییش خان یک روستا بود البته داییش جوون بودا تازه ازدواج کرده بودیک بچه هم داشت این پسره از یک دختر رعیت خوشش میاد داداش دختره متوجه این میشه یک شب پیداش میکنه تو دعوا ناخواسته میکشش بعدشم فرار میکنه 

زن اون خوان هم بعد به دنیا اوردن دخترش که اسمش ماهک بود میمیره مامان بزرگ این پسره*همون دایی* مجبورش میکنه با اون دختره ازدواج کنه بدبدختش کنه که مثلا خون بس بشه

اسم دختره عجیب بود یادم نیست الان 

کسی خوندش من اصلا اهل رمان نیستم اما این میخوام

کاربری سوم ژله نارنجی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   my_00  |  1 روز پیش
توسط   nnnnop  |  10 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز