امروز صبح خانواده پسر عموم میخواستن برن شهر پدر و مادرشون که 1 ساعت فاصله داره یک مدته ماشینشون رو فروختن بابام ماشین رو بهشون قرض داد جمعه هفته گذشته هم قرض داده بود مامانم فهمید چند بار بهش گفتم حالا ایراد نداره و اول عیدمون رو تلخ نکن و چیزی نگو و اینا ولی بازم بابام از سرکار که اومد کلی باهاش دعوا کرد گفت دیگه سوار ماشینت نمیشم و فلان و بهمان بعد امروز صبح هم هوا سرد بود بنده خدا بابام یکم سرما خورده براش چایی و اینا گذاشتم الان هم وضعیتمون اینه مامانم تو اتاق خوابه بابام تو سالنه منم تو اتاق خودم در نی نی سایت به سر میبرم خونه هم ساکت ساکت اینم وضعیت روز اول عید ما