بچه ها من یک پسری از همشری هامون باهم اشنا شدیم ازم خوشش اومد ما یع هشت ماهیی باهم در ارتباط بودیم از اینستا دیگه پدرش اومد بابا حرف زدعه برا خواستگاری بابام گفته که یه ماه بعد جوابتون میدم بعدش الان پدرمادرم دو دلن میگن غریبع ان فعلا گزچه یک فامیلی کوچیکی باهم داریم و شهرمون هم کوچیکه میگع نه مادرش فلانه و منن میخامش دوست دارم حس میکنم بدونش نمیتونم زندگی کنم و اینکه تک فرزنده هم و وضع پدرش هم خوبه للان موندم چکار کنم پدر مادرم همه خواستگارامو به ی بهونه رد میکنن بر بقیه مشکلی نداشتم ولی دلم اینو میخاست