ازناراحتی ونگرانیامدم درودل کنم۱۵ سال گرفتاریم عیدنداریم یه داداش دارم اول کهدنبال پسراافتادبهجرم دزدی بردنش زندان وقتی امدبیرونمعتادشدحالامتادون میخوره همیشه حالش بدسرگیجه داره یه مادردارم خودش بیماره تویه خونه قدیمی با بابای بداخلاقم زندگی میکنه یه داداش دیگه دارم نااهل وخیلی بداخلاق توسنبلوغ روزی نشدکه برمخونه ی مادرم بااسترس نیام بیرون یعنی ۱۵ سال بس نیست