هر چندماه یکبار برام شر درست میکرد
یکبار که خونه تکونی داشتم ، اومد انقدر دخالت کرد پدرمو دراورد بس مسخرم کرد
آخرین باری که اومد فضولی کرد ، به شوهرم گفتم خواهرت بگو دست از سر من برداره اعصابم نمیکشه دیگه انقدر گفتم و گفتم که پیامش داد تو زندگی من دخالت نکن زنم حالش خوب نیست به تو ربطی نداره خونه ما چطوریه
خواهرشم آتیش گرفت اومد دعوا جاریمم آورد، پدرشوهرمم اومد
منم دیدم شوهرم عین موش آب کشیده ساکت نشسته زنگ زدم بابام گفتم بیاید تکلیف من مشخص کنید اینا قشون کشی کردن سرمن تو همه چی زندگی من دخالت میکنن
تا مامان و بابام برسن چنددقیقه شد فقط ولی خواهرشوهرم همون چنددقیقع فرار کرد رفت و دیگه هم باهاشون قطع رابطه کردم رااااحت آروم