خیلی دلم پره، از مادر شوهرم ک از وقتی زایمان کردم از این رو ب اون رو شده! از اینکه موقع زایمانم رفت مسافرت، ازین ک بعد چن روز ک اومدم خونه از خونه مامانم اینا عوض اینکه حواسش بهم باشه ، ازین ک شوهرمو پر میکنه ک کمکم نکنه، ازین ک با قیافه تو هم میاد ب مامانم میپره میره،همش با حرفاش ناراحتم میکنه! از اینکه افسردگی شدید گرفتم! ازینکه نمیدونه چی میگه.. ناراحتم . مث مادرم میدونستمش برگشته بهم میگه دیگه باید بلند شی ب کارات برسی ن خواهر داری ، مامانتم ک نمیاد هر روز هر روز کمکت کنه. میگه بخاطر بچه ت نمیتونم از کار و زندگیم بیوفتم، وای خدا!!
چند وقته زایمان کردی؟
مادر شوهرم من پاشو نذاشت تو خونه م واسه کمک. فقط یه شب اومد یه کادو مسخره دادو رفت. همین
روز پنجم میگفت پاشو کجای کاری؟
زود اومدی عزیزم.منم از زایمان یه خاطره وحشتناک واسم مونده با خانواده شوهرم.تا یه ماهو می موندی بعد میومدی.درکل تنهایی بچه داری سخته.میفهممت.با اینکه میگذره سریع
تازه فقط این نیس ک میگه هیچی نخور برا زردی بچه ضرر داره
عزیزم من بعدعمل سز اومدم خونه خودم مامانم ده روز اومد پیشم
بعد اون دیگه ادم خودش میتونه به کاراش برسه
تازه من علاوه بر نوزادم یدونه بچه ۱۵ ماهه هم داشتم تنهایی کارامو کردم
تا الان که اولی شده ۲ساله دومی ۹ ماهه الانم تنهایی کارامو میکنم
ولش کن جقدر به مادرشوهرت فکر میکنی از نی نی لذت ببر
الان ک دیگه حالم خوبه اما روحیه م داغونه، هر کی هر چی میگه میزنم زیر گریه، صب اومد ب بچه سر بزنه اومد با عصبانیت گفت بچه چیکار میکنه منم از حرص گفتم هیچی ، اشپزخونه بودم رفت ی نگاه کرد با حرص در و کوبید رفت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
