" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " (سهراب سپهری)
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨
ای وای از اون روز که سنگم طلا شه..... کسی چه می داندشاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد،یا پیانو می زندو آواز می خواندوجلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد.کسی چه می داند،شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلربه خاک وخون کشیدن دنیا بود کسی سر از کار زن ها در نمی آورد،با سکوتشان شعر می خوانند،با لبهایشان قطعنامه صادر می کنندباموهایشان جنگ می طلبند , باچشم هایشان صلح! کسی چه می داندشاید آخرین بازمانده ی دنیا زنی باشدکه با شیطان تانگو می رقصد ...💙💙#سیاوش_شمشیری