ما خونمونو فروختیم و یه خونه دیگه گرفتیم ک هر دوتاش تو یه منطقس
ولی من ب شدت افسردگی گرفتم و دل تنگم
با اینکه ادم وابسته ای نیستم حتی وقتی از کسی ک دوسش داشتم جدا شدم گفتم حالا که انتخابتو کردی برو امیدوارم خوشبخت شی
ولی تو این مورد اصن نمیتونم
حتی وقتی ک خونه رو خالی کرده بودیم
تا زمانی ک تحویلش نداده بودیم
من هر روز میرفتم اونجا تو اتاقم جای تخت خوابم رو زمین دراز میکشیدم
شاید ب خاطر اینکه من اونجا ب دنیا اومدم و بزرگ شدم و کلی خاطرات خوب و بد دارم اونجا