یعنی میتونم بگم سم ترین و عجیب ترین خواب عمرم بود از صبح که پاشدم همش تو فکرشم
اینطوری شروع شد خواب دیدم با زن و مردی آشنا شدم تو هواپیما بعد آوردمشون خونم خیلی حالت عجیبی داشتن دختره موهاش مشکی بنفش بود و چهره زشتی داشت پسره خیلی لاغر انگار معتاد بود تا حالا اینارو تو واقعیت ندیدم بعد نشسته بودم کنارشون باهاشون حرف میزدم خیلی راحت انگاری مثلا دوستامن پسره یه برگه کاغذ دستش بود برگه رو پاره کرد منم همش از دختره سوال میپرسیدم اونم جواب میداد ولی یادم نمیاد چی میگفت بلند میشد تو خونم راه میرفت ولی پسره همونجا نشسته بود یادم نمیاد چی میگفتیم فقط یادمه به دختره دوبار گفتم اهل کجایی چند سالته گفت ۳۵نمک آبرود حالا تو واقعیت خیلی با نمک آبرود فاصله داریم و تا حالا نرفتم
هیچ آشنای نمک آبرودی هم نداریم
بعد من یه حالتی زدم تو چونه پسره گفتم تو اهل کجایی گفت شوهرت کی میره بخوابیم بعد من به پسره گفتم گمشین از خونه من برین بیرون داشتم داد میزدم که مامانم اومد بعد دختره یکی از گربه های منو بغل کرده بود داشت با چاقو پوستشو میکند همون لحظه تو خواب یه حس خیلی غمگین داشتم مامانمم جیغ میزد و سمت دختره بود در همین حین یهو تو خواب خونه عوض شد رفتیم یه جای تاریک داییم کوچیکم وسط خواب بود هرچی تکونش میدادم بیدار نمیشد من جیغ میزدم و دست میزدم به گردنش همینجا از خواب پریدم دیگه
عجیب ترین خوابی بود که دیدم بنظرتون تعبیرش چیه