امروز کلا رومود بد بودم مامانم هم ز زد یکمی در مورد مشکلاتش حرف زد واینا اعصابم خراب شد دلم گرفت دیگه بعدش پسرمم میرفت رو نروم الکی آوردم ناهاربخوره کلا خیلی بدغذاست بادسته قاشق زد توچشمم زیادم محکم نزدا منم برگشتم یه سیلی زدم در گوشش با مادر شوهرم اینا تو یه ساختمونیم با گریه رفت خونشون انقدر گریه کرد مادر شوهرم اومد لباسای مدرسشو گرفت برد تنش کرد اونم با گریه رفت مدرسه الان نشستم گریه میکنم خدا منو بکشه تا ازهمه چیز راحت شم
تحملتو بیشتر کن ..اگه شنیدم مشکلات اطرافیانت انقدر بهمت میریزه کمتر در ارتباط باش باهاشون ...شما خشمتون رو رو بچه بی گناه خالی کردین که از هیچی خبر نداشت
زدن که هیچی کاری ندارم بالاخره پیش میاد از دلش دربیار بعدا. ولی مشکل اون قسمته که با گریه رفت خونه مادرشوهر!اون مشکل ک حل کن که مسائل بین تو و بچه ت از در خونه بیرون نره