من پشت کتابم نوشتم خواهر های خوب بعد اون گفت تو که اون. دوست ندا ی همش میگفتی نازنین برو بعد منم گفتم خیلی ام خواهر های خوبیم خودت خواهر نداری
خودمم احساس می کردم که خواهر بدی 2
تا دلیل داشتن
1 می خواستم برم بیرون الکی می گفتم می خوام برم آمپول بزنم
2 رفته بودیم تالار مامانم آبجیم رامی می خداست بده به من گفتم من پیش خودم نمی برمش
تورا خدا بگید