خانما ما خونمون به مادرشوهرمون خیلی نزدیکه تو یه طبقه ایم و امروز تو یخچالمون یکم برنج مونده بود و خورشت که مادرشوهرم گفت تو سحری شوهرم میخوره و شوهرم برده خورشتو داده بهشون با برنجی که یکم مونده و اصلا به من نگفته بهش میگم چرا برنجو بردی دادی خیلی کم بود میخواستم دور بریزم میگه اگه بد باشه اونا خودشون دور میریزن 😑😑😑😑😑😑 الان حس میکنم خیلی زشت شده شاید اون پیش خودش فکر کرده باشه من اون بزنجو داده باشم یا بگه که غذای موندشونو میارن میدن به ما و ناراحت شده باشه
این جهان وقتی مرا میفهمد که دیگر از من نسترن روییده است...??????Ya umutlar biterse......اگه بارون باز بباره تو کویر...دیگه اما سر رسیده عمر این درخت پیر....در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست..خوشا به حال کلاغای قیل و گال پرست..چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست؟....
بگو فلانی اونروز غذا اورد خوردین؟ببخشید کم بود من نمیدونستم میخاد بیاره وگرنه بیشتر نگه میداشتم و ا ...
اون غذای خودشون بود آخه شوهرم میگه من گزاشتم خونه اونا که سحری بخورم ولی من رفتم اونجا فهمیدم که اونا فکر کردن شوهرم غذا رو برای اونا برده که اونام تصمیم گرفتن بریزن دور😐