صد البته که بیشتر حسای من اشتباه در میاد ...
ولی واقعا برام عجیبه
از یه طرف یکی از دوستام درباره ی پسر مورد علاقه ام میگه اونی که من باهاش همکلاسی بودم کاری به کسی نداشت و سرش تو لاک خودش بوده
رفتار این پسر برای اونم نسبت به من جالبه ...
از یه طرف اومده بود جلوی کلاسی که فکر میکرد دارم ولی اشتباه فهمیده بود کلاسمو ،صرفا تشابه اسمی بود و من ناقص گفته بودم کلاسمو و اون شنیده بود ،مثل خوره افتاده به جونم که چرا اومده اونجا و من ندیدمش ولی دوستم میگه پشت سرت رفت دیگه ...
از یه طرف نمیدونم چم شده دارم به این فکر میکنم اون موقع که من نبودم ،چرا اینقدر کلاساش با دختری که الان فوت شده این قدر مشترک بوده ؟بعد به خودم میام میگم بس کن ،روح کسی رو عذاب نده ،مگه خودت کلاس مشترک نداشتی با خیلیا ولی الان چشم دیدنشونو هم نداری ،پس به هیچی فکر نکن ،اون موقع اونم به من از این مسائل شک برانگیز داشت و رفعش کردم ولی الان من شکاک شدم این وسط ولی خوب این قدر تنهاست و دورش دختر نیست و یه تعداد معدودی پسره که مسگم ببخیال ...اون حتی نسبت به تو هم میگفت اولین آدمیم که اینقدر ورود کردم به حریم شخصیش ...
تنها حسیم که میگه درسته اینه دیگه چیزی نمونده تا درست شدن چیزی که گتد زدیم بهش ...شاید مهر سال دیگه ...بعد از گذر از این دوران بد 🌚دورانی که یاد خاطرات بدش میفته