سلام شبتون خوش🩷🫢
خیلیا اینجا داستان و میدونن
محرم ماه همو دیده بودیم (تاپیکش هم هست)
منم جذب چشاش شده بودم🥲
هر روز میوفتاد دنبالمون میومد کنار منو مادر می ایستاد
تا اینه شب تاسوعا شماره رو داد گفت بگیر دردسر..
منم کنجکاو عالم یه شیطون تو وجودم دارم پیام دادم
از این ور اون ور
گفت قصدم واقعا جدیه
(همکلاسی زبان داداشم هم بود)
اما من نه بجورایی منصرف شده بود فهمیده بود بچگی کردم
من دختری نیستم که ۱۹سالگی شوهر کنم
و دختری هم نیستم پسر مردمو دنبال خودم بکشونم..
گفت ببخشید نمیشه از اون اصرار گفت دست نمیکشم
فرق داری برام با بقیه من دیگه سرد شدم باز رفت دو هفته دیگه اومد دوباره من روندم باز رفت و اومد دیگه اخری زدم
و گفتم نمیخوامت بفهم برو
گفت میرم و میام😂😐
رفت و باز آمد🤣🦦
البته بعد چند ماه دیگه اینباری راضیم کرد
اما یه هفته نبود اومد کف مامانم عمل کردن
باز رفت چند روز دیگه
اخه من کسی نبودم اعتراض کنم مادرش بود خوب🥲
قصدمن که جدی شد
سر یه موضوع بعد دعوا کردیم
البته بگم اصلا جور نبودیم
دعوا زیاد داشتیم تو این گفت و گو ها