ببین خیلی جو بدی بود خیلی دعوای وحشتناکی بود یادش میفتم دلم هوری میریزه. مامانم اومده بود خونمون با شوهرم حرف زد بعد بحثشون شد شوهرم برای اولین بار سر مامانم داد میزد بعد مامانم زنگ زد پدرشوهرم کلی حرف زد البته بدون بی احترامی. منم شناسنامه خودم و بچها برداشتم گفتم همه چی تمومه. دیگه همون موقع برادرشوهرم بهم زنگ زد کلی حرف زد آرومم کرد مامانمم رفت خونشون.
حدود یک هفته با شوهرم سرسنگین بودیم ولی مجبور بودیم حرف بزنیم بخاطر بچها. تا دیگه به مرور همه چی خداروشکر حل شد و سمت اون آدمای مزخرف هم نرفت.
من چون برادرشوهر بزرگم طلاق گرفته و یه بچه داره. خانواده شوهرم به شدتتتت از طلاق میترسن بخاطر همین شوهرمو نشوندن سر جاش.
شما هم اگه میبینی با صحبت درست نمیشه حتما به حمایت خانواده نیاز داری. چ عیب داره بزار اونا هم بفهمن، زندگی هزار بالا پایین داره نمیشه که همش بریزی تو خودت و کوتاه بیای