یک روز چشم باز میکنی و میبینی که دیگر آن آدم پرشور گذشته نیستی.نگاهت غم دارد،خنده هایت کوتاه شده اند و دلتنگی هایت عمیق تر.عاشق شدن همیشه زیباست، اما وقتی که دل به آدم اشتباهی بدهی،انگار به تدریج در آینه محو میشوی، چشمانت کم نور تر میشوند و روحت آرام آرام پیر میشود.
او میرود،یا شاید هم میماند، اما نه آنطور ک باید. وتو هر روز امیدوار تری، که شاید روزی برگردد،که شاید روزی دوستت داشته باشد آنطور که تو دوستش داری.اما روزها میگذرند، سالها میگذرند، وتو هنوز آنجایی که بودی...منتظر، زخمی، و کمی شکسته تر از دیروز.
یک روز، در دل آینه،خودت را نگاه میکنی و از خودت میپرسی:
"چرا اجازه دادم این عشق مرا این گونه پیر کند؟"
اما جوابش را میدانی...چون عشق است،وگاهی ما آدم ها برای اشتباه ترین عشق ها،جوانی مان را خرج میکنیم.