عروسی پسر دایی همسرم دعوت بودیم مسیرء ۳ ساعته فک کن ۶ ساعت رفت و برگشتت
اوکی گفتیم عب نداره
روز قبلشم جشن دنیااومدن بچه اون یکی پسر داییش دعوت شدیم
رفتیم اونجا قرنیه چشم پسرم خراش برداشت ینی نمیتونست چشمشو باز کنه دخترمم تب کرد
شبش مادرش گفت فردا ساعت ۱۲ راه بیفتیم بریم
شوهرمم دیگه ب دلش نبود بریم گفت مامان ۳ میریم
خلاصه کفتم انقدر زود من نمیام حوصلم نمیکشه میخوای تو بامامانت برو
بقیه خواهر برادرام گفتن نمیریم کلا
هیچی مادرش از ۱۲ زنگ زده مام خواب بودیم.
ساعت ۲ زنگ زدیم بهش خانم قهر کر ه بود تا ۴ ،۴ و نیم جواب نداد
بعد خودش رفته بود با برادرش
مام دیگه نرفتیم
بعدش بهش برخورده کلی تو قیافس