اول اینو بگم که کلا مامانم هزاران بار گفته منو دوسنداره و هربار خودمو با این جمله که غیر ممکنه و هرچیم باشه حس مادری داره نسبت بهم و منو دوسداره گول زدم...
امروز صاحب خونه اومد و در زد خونه ما آپارتمانه پشت در بود واحدبغلی هم بیرون بود داشت باهاش صحبت میکرد دیدم یهو مامانم بلند شد گفت بگومن خوابم منم داشتم سفره جمع میکردم لباسمم مناسب درباز کردن نبود گفتم باز کن کارداره حتما دیدم هی داره در میره بعد صداشم تا حدودی میرفت بیرون دیگه طرف داشت میشنید بالاخره پاشد رفت جلو در..