چهارشنبه دادگاهِ یکی از مهمترین پروندههای دوران وکالتمه
از همسرم خواهش کردم این چندوقت حواسش بیشتر به دخترها باشه تا من به کارم برسم
امروز رسیدم خونه فندوق کوچیک رو شیر دادم
بزرگه هم روی پای همسرم خواب بود
بیدار شدن خونه رو گذاشتن روی سرشون
یه دفعه دیدم فندوق چهارساله اومد در اتاق رو زد و گفت بابا گفته این چندوقت اذیتت نکنم و برای کار مهم بیام پیشت
ولی واقعا یه چیز مهم اتفاق افتاده مامان
گفتم چی شده قلب من
گفت مربای توت فرنگی تموم شده