امشب رفتم خونه مادرشوهرم ک خبر بارداریمو بهش بدم
یه باکس کوچیک خریدم عکس سونوگرافی رو داخلش گذاشتم با یه عالمه پوشال و شکلات
قبل شام شوهرم گفت مامان یه کادو ناقابل برات گرفتیم
بعد یه عالمه تعارف بازش کرد
همینکه ک سونوگرافی و یادداشت: سلام مامان بزرگ من کوچکترین نوتم رو دید نزدیک بود از حال بره
دوساعت آب قند درست کردم تا حالش اومد سرجاش
هول شده بود شکم شوهرمو بوس میکرد
گفتم ببخشید من حاملم 😅😅😅
تازه انگار یادش اومد
دیگه به همه زنگ زد و خبر داد
خواستم این حال خوب باشما قسمت کنم
قسمت همه منتظرا