2777
2789
عنوان

قصه ى من😊

| مشاهده متن کامل بحث + 98672 بازدید | 741 پست

اينم قسمتهاى امروز دوستان 🌹

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بوی مادر شوهرگری میاد توی این داستان.😆😆

😅😅😅

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

دوستان خوبم سلام از ديروز نت قطع بوده براى همه يعنى من از هر كس پرسيدم گفتن قطعه من نى نى سايتم نتونستم بيام الان ديدم نت وصله ولى  فيلتره چون من داستان و از كانال ميذارم اگه تا ظهر درست شد براتون داستان و ميذارم وگرنه من رو ببخشيد به محض اينكه درست بشه واز فيلتر دربياد حتما داستان رو ميذارم  ممنون 🌹🌹🌹🌹🌹😍

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

دوستان تل فيلتره و كلمه كاملش اينجا مجاز نيست و پست رو ارسال نميكنه من اونجا تل رو حذف كردم به محض درست شدن تل حتما داستان رو ميذارم 

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
ممنون عزیزم 

خواهش مىكنم دوست خوبم ❤️

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

ممنونم عزیزم. ولی ت ل گرام کلا واسه همه فیلتره.پس خود خانوم گلکارم نمیتونه داستان بزاره😅😅😅. باز خوبه اولای داستانه هنوز زیاد ادم کنجکاو نیستم. اگه وسطای انجیلا بود من که به شخصه زنگ میزدم خانوم گلکار تلفنی داستان رو واسم بگه😂😂😂

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟.... آنقدر محو که یکدم مژه بر هم نزنی؟ مژه بر هم نزنم تا که زچشمم نرود...... ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی..❤️
ممنونم عزیزم. ولی ت ل گرام کلا واسه همه فیلتره.پس خود خانوم گلکارم نمیتونه داستان بزاره😅😅😅. باز خ ...

اره واقعا من از ساعت ٥ ديروز نى نى سايتم نتونستم بيام تا صبح ولى تل گ ر ا م همچنان فيلتره حالا تا ببينيم كى درست ميشه

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

دوستانم تل گ ر ا م هنوز فيلتره ومن نتونستم برم كانال داستان و بگيرم كسى هست با فيلتر شكن رفته باشه ا

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

🌿❣😊  قصه ی من 😊❣🌿

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

🌿❣😊  قصه ی من 😊❣🌿#قصه_ی_من 😊🌿 ❣️
#قسمت چهارم - بخش اول





ولی دلش شور می زد و نمی خواست بدون پدر و مادرنش زن بگیره از طرفی مریم رو خیلی دوست داشت و تمام هوش و حواسش دنبال اون بود ...
یک هفته  دندون رو جگر گذاشت و نرفت سراغ غلامرضا نمی دونست چی بگه و از کدوم در وارد بشه ...
در حالیکه منتظر اومدن پدر و مادرش بود از اومدن و اونا هم می ترسید ....
یک هفته ای که برای مریم هم ثانیه به ثانیه اش سخت بود ..
اون از وقتی حرفای پدرشو در مورد نیت امین شنیده بود دیگه اونو مرد زندگیش تصور کرده بود و انتظار می کشید که کاری بکنه ...و اینکه هیچ خبری از اون نمیشد براش سخت بود ....
تا یک غروب آفتاب که امین داشت تو چراغ  نفت می ریخت  تا روشن کنه ..
سر کله ی غلامرضا پیدا شد ..سر و روش خاکی بود و از سر جالیز اومده بود ..
امین با خوشحالی رفت و خوش آمد گفت و زود کتری رو گذاشت تا چایی درست کنه ....
کمی بعد دو نفری  با هم نشسته بودن زیر نور چراغ امین خودش سر حرف رو باز کرد و گفت : به مادرم خبر دادم منتظرم اونا بیان ..نمی دونم کی می رسن ... میگم چیزه....
آقا غلامرضا ...من ..بیاین ...چیز کنیم ...یعنی یه چیز بخونیم تا خیال من راحت بشه تا مادرم برسه ..
ببخشید چون خودتون گفتین من جسارت کردم ..که چیز کنیم ...
راستش هر طور شما صلاح بدونین ..
غلامرضا گفت : ببین پسرم زیاد عجله ای نیست ولی دهن مردم رو نمیشه بست ..
خودت که می دونی ..تو به مادرت گفتی ؟
امین با اطمینان گفت : بله ....تازه ازشون خواستم بیان و کارو تموم کنیم البته اگر شما اجازه بدین .....
غلامرضا گفت : پس خوبه بابا .. یک مراسم تو خونه ی ما می گیریم به عنوان نامزدی ..یک محرمیت می خونیم بعد با خیال راحت صبر می کنیم تا پدر و مادرت تشریف بیارن قدم سر چشم ما میذارن .....







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

#قصه_ی_من 😊🌿 ❣️

#قسمت چهارم - بخش دوم







امین با خوشحال بلند شد که چایی رو دم کنه گفت : آقا غلامرضا ممنونم که به من اعتماد می کنین .. من دختر تون رو خوشبخت می کنم قول میدم ...

غلامرضا سری تکون و گفت : می دونم تو پسر خوبی هستی وگرنه پاره ی تنم رو به تو نمی دادم ..

حالا بگو اینجا می مونی یا می بریش تهران ؟ امین گفت : من از اینجا خوشم میاد ولی فکر نکنم مادرو پدرم راضی باشن ..

باید تهران باشم ..می دونین که پدرم فرش فروشی داره و احتیاج به کمک داره ..تازه می خوام درسم رو هم ادامه بدم ....

غلامرضا گفت : مریم هم خیلی دوست داره درس بخونه ...بهش کمک کن به آرزوش برسه ...

پنج روز بعد تو خونه ی غلامرضا جشن نامزدی امین و مریم بر گزار شد و امین که عقلش نمی رسید باید چیزایی تهیه کنه و برای عروس ببره با همون لباس تنش رفت به اون مجلس ...نه پیش کشی نه کله قندی و نه پارچه و انگشتر ... خودشم خیلی خوشحال بود ....

اما مریم خیلی دلش گرفت اصلا باورش نمی شد که امین حتی یک کله قند دستش نگرفته باشه با خودش بیاره ....

رسم اونا این بود اگر پیش کش ها زیاد بود  طَبق می زدن و اونا رو می گذاشتن جلوی عروس تا هر کس از در اومد ببینه ..

ولی امین اصلا خبر نداشت و کسی هم به اون نگفته بود ....و وقتی  دید هر کس از در میاد تو خاله ربابه میگه شرمنده پیش کش نداره ..

شما بفرما بشین ..تازه فهمیده بود چیکار کرده ... و ربابه  اینطوری تا می تونست دق و دلشو خالی کرد و اونا رو خجالت داد ...

اون می گفت امین و مریم و گوهر و غلامرضا زر ,زر آب می شدن میرفتن تو زمین فرو ......

امین دیگه طاقت نیاورد و یواشکی به غلامرضا اشاره کرد و با دست نشون داد که با هم برن بیرون ...

پشت در که رسیدن ..با شرمندگی گفت : ببخشید من نمی دونستم چیکار باید بکنم میشه الان برم یک چیزای تهیه کنم ؟

غلامرضا گفت : نمی خواد ..ولش کن ..بعدا که پدرر و مادرت اومدن این کارو می کنیم دیر نمیشه ...  تو باید میرفتی شهر ...حالا فکرشم نکن ..








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

#قصه_ی_من 😊🌿 ❣️

#قسمت چهارم - بخش سوم





وقتی آقا برای عقد اون دونفر اومد امین و مریم هر کدوم یک طوری حالشون خوب نبود ..

مریم برای اینکه فکر می کرد امین براش ارزشی قائل نشده و امین در فکر مادر و پدرش بود که بدون اجازه ی اونا زن عقد می کرد ....  

ولی بعد از اینکه خطبه خونده شد و همه دست زدن و هلهله کردن هر دو فراموششون شد و فقط به این فکر می کردن که دیگه بهم محرم شدن و می تونن با هم حرف بزنن و مانعی بین اونا وجود نداره ....

گوهر خانم سنگ تموم گذاشته بود یک سفره پهن کرده بود از این طرف اتاق تا اون طرف ...

دوتا خروس رو لای پلو گذاشته بود و خورش قیمه هم درست کرده بود سبزی خوردن و ماست و نو تازه هم تو سفره بود و از همه مهم تر یکی یک دونه نوشابه ی زرد که تو شیشه های کوچیک کنار هر بشقاب گذاشته بودن ...

سفره که آماده شد همه دورش نشستن ..و برای اولین بار جا باز کردن تا مریم کنار امین بشینه و با هم غذا بخورن ...و به رسم اونا توی یک بشقاب ....

هر دو خجالت می کشیدن ..

غلامرضا خودش پشقاب رو پر کرد و یک کاسه خورش گذاشت کنار دستشون ....امین گرمای وجود مریم رو حس می کرد آهسته گفت : اول شما بفرما..

مریم قاشق رو بر داشت و زد کنار پلو و چند دونه برنج کرد تو دهنش ..و امین هم همین کارو کرد ..

در کل هر کدوم چند تا قاشق بیشتر نخوردن و با خجالت رفتن کنار ....

بعد از اینکه مهمون ها رفتن ..

غلامرضا گفت : اگر می خواین با هم حرف بزنین برین اون اتاق اشکالی نداره ...امین چنان حالی به حالی شده بود که صورتش شد عین لبو ...








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792