یادمه یه روز که بچه بودم عاشق یه عروسک شدم که پشت ویترین مغازه بود.....
اون عروسک با لباس قشنگ و موهای بلند با لبخند منو نگاه میکرد 🙂
چندین روز طول کشید تا مامانمو راضی کنم تا اون عروسک خوشگلو برام بخره
بلاخره قرار شد برام بخرن ، یادمه شب از ذوق خوابم نبرد همش میگفتم فرداشب اون عروسک تو بغل منه 😊
فردا رفتیم و اون عروسکو برام خریدن ولی همش چند ساعت باهاش بازی کردم مامانم گفت اون عروسکو بذار بالای کمد خراب نشه ، هیچوقت نذاشت یه دل سیر باهاش بازی کنم ، کارم شده بود نگاه کردن به اون عروسک از دور......🖤
تا اینکه کم کم اون عروسکو فراموش کردم......
چند ماه گذشت مامانم تو خونه تکونی اون عروسکو آورد پایین و داد بهم گفت بیا بازی کن ولی من دیگه دوسش نداشتم 🖤 دیگه بهم لذت نمیداد دیگه قشنگ نبود......
خواستم بگم هر چیزی به وقتش قشنگه ، به وقتش ماشین بخری به وقتش خونه بخری به وقتش عاشق بشی به وقتش حرف بزنی یا حتی..........
به وقتش عروسک بازی کنی......🙂🖤