2777
2789
عنوان

گند زدم

| مشاهده متن کامل بحث + 236 بازدید | 34 پست

گذشت و چند وقت بعدش من چون همراه نداشتم برای رفتن به یک مرکز خرید به این فامیل زنگ زدم که بیا همراه من چون از خونه بیرون نمیرم و آشنایی با جایی ندارم این و همراه خودم بردم و دومین دلیل هم این که چون تنهام و کسی و ندارم 

زنگ زدم و با هم رفتیم و خلاصه تو همراهی خیلی پایه است 

ما رفتیم و خریدامون کردیم رفتیم قسمت کافی شاپ 

رو صندلی جلویی نشسته بودیم من آدم تیزی نیستم 

آدم خیلی ساده و رویی ام 

گفت من به همین دوستم چون رنگ مو کار میکنه گفتم بیا موهام و رنگ کن ی قیمت خیلی بالایی داده 

گفتم بیا برو پیش فلانی کارش خوب قیمتش مناسب و این حرفا 

تا من گفتم که من هم برای چیزی به اینا اصلا سین زده جواب نداده 

گفتم مقت خور و زرنگن

بعد موقعی که داشتیم میرفتیم این دوتا رو دیدم که تقریبا یکی دو صندلی پشت ما نشسته بودن بچه ها کافی شاپ تو مرکز خرید سر و صدا زیاد بود اینا هم چنان خودشون و پوشونده بودن با کلاه و شال 

که ما متوجه اشون نشیم 

ولی خب من تن صدام بالاست موقعی که رفتن نشستم ندیدمشون 

اما احتمالا موقعی که گرم صحبت بودیم اومدن 

 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

حالا  این فامیل همین که متوجه اینا شد هی چشم و ابرو میومد که اینا شنیدن خلاصه ما هم یک جوری رفتار کردیم که انگار متوجه شون  نشدیم 

برای دوستم کلیپ فرستادم اصلا باز نکرد تو اینستا ولی زنگ زدم عادی جواب داد 

نکنه شنیدن 

من جز اینا دوستی ندارن 

من این حرف و از رو ناراحتی  زدم 

چون هیچ وقت جتی یک بار هم من و نخاستنذبرم خونه اشون اما خودشون میومدن 

بعد اینکه چون این فامیل اون روز درباره خواهر این و گفت منم این یادم بود این و گفتم 

گرچه دل خوشی از اینم  ندارم 

حالا چند روز اعصاب ندارم 

عذاب وجدان دارم 

حس میکنم خیلی دوستم و دوست دارم 

حس میکنم اشتباه کردم حس میکنم 

برام با ارزش اگر چه من برای اون اهمیتی ندارم 

 
ولشون کن بنظرم مشخصه خیلی ساده ای از همچین دوستایی خیلی ضربه میخوری بعدا

اصلا تا قبل این که دوستم و با فامیلم آشنا کنم همه چی خوب بود 

من اصلا به ذهنم نرسید اینا شنیده باشن تو اون همه سر و صدا 

تو اون همه رفت و آمد دو سه تا میز فاصله 

ساکت هم نبود نزدیک خیابون بوق ماشین 

اما این هی میکفت شنیدن بعد با پوزخند مکان می‌کرد 

 
الان با اون بیشتر صمیمی تره؟

بیا نظرت و بگو 

خدا کسی و تنها و بی کس تو شهر غریب رها نکنه که به حال و روز من بی آفته 

اگه دوستم و با فامیل آشنا نمیکردم الان هم عزت و احترام سابق و داشتم هم اینقدر استرس نداشتم 

اصلا اشتباه محض 

 
ریدم دهنشبنظرم هنوز ادامه داشته باشه ها؟

خوندی؟

اصلا من خیلی بهم بر خورد اینا بی خبر از من خونه هم می‌رن بیرون می‌رن تازه دوست من که به خسیسی شهرت داره برای این کادو گرفته دوستم نگفت خودش گفت احساس یک آدم به درد نخور و دارم که از روابط اجتماعی فقط حرف زدن و بلد و تمام اونم حرفای بی سر و ته نه سیاستی نه هیچی

 

من یه دورانی انقد وابسته دوستم بودم انقدددد وفتی شنیدم کلاسمون جداس زجه میزدما،انقد دوسش داشتم احترام میزاشتم بهش میگفتم منو دوس داشته باشه

ولی به مرور انقد از رفیق و هرچی متنفر شدم دوس ندارم سالی یبارم نه ببینمشون نه پیامی ازشون تو گوشیم باشه،رفیق هیچوقت نمیتونه خیر صلاح آدمو بخواد هییییچوقت 

وقتی بهم اینو میگفتن میگفتم اینا چی میگن به همتون ثابت میکنم منو دوستم اینجوری نیستیم الان حالم از هرچی دوسته بهم میخوره

دوست تا زمانی پیشته که منفعت داشته باشه بعدشم تو دو دیقه یجوری میفروشه آدمو که نفهمی از کجا خوردی

خوندی؟اصلا من خیلی بهم بر خورد اینا بی خبر از من خونه هم می‌رن بیرون می‌رن تازه دوست من که به خسیسی ...

تو چرا حس میکنی به درد نخوری بخاطر اون اسکلا

اونا باید فک کنن بدرد نخورن بابا خیلی رو نده بهشون اصلا شنیده باشن هرفکریم میخوان بکنن اهمیت نده

چیزی که زیاده دوست یکم بری تو جامعه یکم سعی کنی بازم پیدا میکنی

کلی بخوام بگم دوست یه قرونم نمی ارزه

من یه دورانی انقد وابسته دوستم بودم انقدددد وفتی شنیدم کلاسمون جداس زجه میزدما،انقد دوسش داشتم احترا ...

نمی‌دونم 

احساس کردم طوری که من برای اونا بودم اونا نبودن

تنهایی خیلی چیز مسخره ای

محدود بودن اعتماد به نفس نداشتن 

ساده بودن 

فامیلم بلد چطور دوست باشه بلد کار بکشه استفاده کنه 

من رستوران میرفتیم غذا سفارش میدادیم آخر همه خودشون و کنار میکشیدن حساب کنم 

بعد یک بار کسی نگفت امروز تو بیا 

کجایی دلم تنگ شده بیا 

اونا پیام مبدادن میخایم ببینیمت میایم خونه ات منم رو ابرا بودم یکی ام خونه من میاد 

کاش آدم بلد باشه هرجا هرچیزی و نگه 

مثل من که بهشون بار ها گفتم تنهام 

که خانواده همسرم هیچ رابطه ای باهام ندارن اونام انگار لطف بزرگی میکردن میومدن دیدنم منم به همین قانع بودم و تو دنیای کوچیک خودم خوشحال که میان 

تا وقتی اونا با فامیلم دوست شدن 


دیدم که از منی که دوست دوران کودکیشم با اونی که تازه ی سال که میشناسه صمیمی تر 

فهمیدم که دوستم میتونه بخشنده باشه 

میتونه چیزی بده 

نگاه هاشون بهم 

عین جوجه پشتشون راه افتادن 

فهمیدم همه مث من نیستن هیچکی صدش و نمیذاره 

 
نمی‌دونم احساس کردم طوری که من برای اونا بودم اونا نبودنتنهایی خیلی چیز مسخره ایمحدود بودن اعتماد به ...

نچ نچ نچ عملا از شما سواستفاده میکردن دیگه هرموقع بیکار میشدن حوصلشون سر میرفته با خودشون میگفتن بریم سراغ اونی که مول مفت داره تازه عوض تشکر آخرشم منت بزاریم سرش

چجوری اجازه میدین اینطوری باهاتون رفتار کنن مشخصه اونا اصلا دوست شما نبودن دشمنتون بودن تا فامیلتون رو دیدن یه دشمن مشترک هم پیدا کردن چقد حالا پشت سرتون حرفا زدن

نه چیزی براشون بفرستین نه زنگ بزنین گفتن میاییم خونه شما بگو اتفاقا من دلم میخواست بیام بیشتر درستش اینه قطع رابطه کنین با همچین آدمای کثیفی 

نچ نچ نچ عملا از شما سواستفاده میکردن دیگه هرموقع بیکار میشدن حوصلشون سر میرفته با خودشون میگفتن بری ...

خب من همه رو کنار گذاشتم وقتی ازدواج کردم اومدم شهر همسرم فامیلش شمشیر و از رو بسته بودن تیکه کنایه حرف مفت به خاطر دوتا مسافرتی که اونموقع میرفتم داشتن میترکیدن از حرص 

وقتی مهمونی و خوش‌گذرونی بود دعوتی بود هر کوفتی بود همه بودن از شمسی کوره تا ارایشکر سر کوچه جز من 

من اوایل به روی خودم نیاوردم دیدن نه این نمیفهمه خنگ دوباره دو کردم حرف میزنیم نرم میشه 

همه رو حذف کردم همه و همه اشون و خودم موندم و خودم 

مسافرت ها قطع شد خوش گذرونی ها قطع شد من موندم و بچه ها و کنج خونه نشستن 

همسرم خیلی ازم بزرگ‌تر 

حتی اونموقع هم عقل نداشتم با این انتخابم 

نه هم میفهمیم نه درکی داریم کل زندگیمون تنش و دعوا بوده 

آدم تو همچین شرایطی شب و روز یک جا باشه جز بچه ها هیچکی نبینه معلوم هر کسی و میبینه پرواز میکنه دیگه 

همسر من اجازه نمیده برم باشگاه اجازه نداد برم دانشگاه اجازه نمیده گواهینامه بکیرم فکر میکنه شهر پر آلت سرگردان 

دیدم با اونا اینجوری شدم هیچکس پشیمون نشد هیچ کس نیومد طرفم 

با بقیه به این نقطه نرسم

 
خب من همه رو کنار گذاشتم وقتی ازدواج کردم اومدم شهر همسرم فامیلش شمشیر و از رو بسته بودن تیکه کنایه ...

الانکه میبینم خیلی شرایط سختی دارین و روزاتون یکنواخت و تکراری شده شمام حق دارین کاش حداقل اون خانومایی که باهاشون رفاقت میکردین آدم درست حسابی بودن که یکم روحیتون با اونا بهتر شه اونام که انقد پست از آب درومدن

تقصیر همسر شماس دیگه مگه با باشگاه رفتن چی میشه،شما بری باشگاه ثبت نام کنی برا گواهینامه ثبت نام کنی دیگه هر روزت پر میشه درگیر دوست و این چیزام نمیشی سالی یبارم یادت نمیوفتن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792