دوستان قشنگم من الان تو خونه تمهام بعد از صبح که مادرم و خواهر کوچیکم و پدرم با خالم اینا رفتن بیرون هی زنگ میزان بعد منم عصبانی شدم یه دفعه دوباره تلفن خونمون زنگ خورد بعد دوستم بود با صدای عصبانی گفتم سلام کلارا اسم خواهرمه میشه دیگه زنگ نزنی بعد یه دفعه دوستم گفت منم 😶😶😖😖😖
آروم رفت ایش🥲
اگر شماها چنین خاطره تی دارید خوشحال میشیم تعریف کنید اما قول نمیدیم که نخمدیم😂😂
چند سال پیش من مجرد بودم یه مزاحم تلفنی سر ظهر زنگ میزد خونمون اون موقع ها هم شماره رو تلفن نمیافتاد ..بابای منم نونوا بود و سر ظهر اومد و میخاست بخوابه.این مزاحم هی زنگ میزد تا بر میداشت بابام قطع میکرد.بعد چند بار زنگ زدن و قطع کردن،نگو این بین دوست من تا زنگ میزنه بابام سریع بر میدارم میگه ای ریدم به ریش پدرت.....دوستم میگه با فلانی کار دارم...بابام از خنده و خجالت غش کرده حسابی،بعد دوستم بهم میگفت بابات بدجور تحویل م گرفت هااا🤣
