همش میگ من ارامشی که ازتووخونه نمیگیرم ازخونه شمامیگرفتم ک تواونم ازمن گرفتی..والا بلا من هیچ کاری نکردم ولی هروقت زنگ میزدم بهش کجایی میگفت خونه شمام..شده بود دونوبت میرفت هم صبح هم عصر..یوقتا ک ناهارم سرخودمیرفت اونام نمیدونم کم وزیاد بود میخوردن دیگ خلاصه..من ناهارمیزاشتم میرفت خودشو اونجاسیرمیکرد
میگ توانقد حساسیت نشون دادی ک اینجوری شد پدرومادرتو حساس کردی نسبت به من..