راستش منم هیچوقت نفهمیدم چرا
ببین ما هم اتاقی بودیم تو خوابگاه دانشگاه
بعد بین 7 نفر فقط منو اون چادری و مذهبی و... بودیم. ولی اون بدذات بود و من اینو دیر فهمیدم.
بعد 8 ماه که منو جز جگر کرد آخرش دو سه هفته آخر ترم با بقیه بچه های اتاق که جفتمونو زجر میدادن کم محل میکردن و... یدفعه قاطی شد هی خودشو به اونا میچسبوند
وای باورت نمیشه بگم چه شوخیای جنسی ک نمیشد، این میرفت دامن میپوشید تا همه جاش معلوم میشد بعد همه میگفتن اوووففف. بعد بهم دست میزدن... واااایییی....
وای من اگه به چشمای خودم نمیدیدم باورم نمیشد اون آدم اینکارا ازش بر بیاد.
فهمیدم که اصلا تقوا نداره اصلا حیا نداره اصلا ایمان نداره.
فقط به خاطر موقعیتش ظاهر حفظ میکنه. مسئول فرهنگی بود یه جا تو دانشگاه خیرسرش.
من بیشتر بخاطر فروریختن اون بتی که ازش ساخته بودم شکستم