من دلمه ک درس میکردم ماستم خیلی کم بود نمیشد خب ب اینم یگم بره بخره خلاصه زنک زدم مادرشوهرم داد پسر خواهرشوهرم برام اورد
اینم غروب اومد خونه ب منت کشی بغل کردنمو اینا منم محلش ندادم اصن
تا اینکه هنو ساعت ۹ اینا اومد قهوه خورد و رفت دیدم با گوشی حرف زد یکی از دوستاش بگو نگو با این رفتن ب مشروب خوردن ساعت11 بود ک زنگ زدم کحایی گفت دارم میلم
منم ۱ بشقاب دلمه گذاشته بودم برا مادرشوهرم خب مادرشوهرم همیشه برا ما غذا میفرسته بعدم خواهرشوهرمم اپنجا بود گفتم بچش دلش نخواد
تا دیدم شوهرم اومد تو راه رو زنک زدم خواهرشوهره میدونستم ک بیدارن