ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم ' بعد ازین باید فراموشش کنم'
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را
تا به من نزدیک شد، گفتم 'سلام ای آشنا'
گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را💔
🥀
میروم شاید فراموشت کنم ،
با فراموشی هم آغوشت کنم
میروم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من میروی
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سرد را !!🖤