2777
2789
عنوان

درد دل

97 بازدید | 7 پست

امروز شوهرم بعد ۲۲ روز از سر کار اومد خونه کارش شهر دیگه ایع و مجبوره هر ۲۰ روز یه بار بیاد اینقدرر دلم براش تنگ شده بود هر روز که زنگ میزد کلی قریون صدقه اش میرفتم و کلی ابراز دلتنگی ولی اون فقط میگفت پسرم چطوره چیکار میکنه عکسشو بده در جواب هر ده تا دلم برات تنگ شده یه بارم میگفت منم دلم تنگ شده بالاخره اومد دوازده تا ۱۴ ساعت راهشه با اتوبوس میاد دیروز ۴ عصر حرکت کرد ۶ صبح رسید شب رو که اثلا ثاف نخوابیدم هر بار ساعتو نگاه میکردم میگفتم کاش این چند یاعتم بگذره وقتی رسید در حد یه سلام بغلم کرد و راحت دراز کشید کنارم دلم پر میکشید براش دوست داشتم ایقدر بغلش کنم تا تو بغلم حل بشه ولی اون انگار این قصدو نداشت حتی وقتی دستسو انداختم دور کنر خودم حتی به خودش زحمت نداد یکم دستشو تنگ تر کنه گفتم حتما خسته راهه عیب نداره ازش پرسیدم دیشب خوابیدی گفت اره حس کردم یه نفر قلبمو گذاسته زیر پاش و محکممم داره فشار میده رفتم دستشویی یه ابی زدم سر و صورتم که بغضم نترکه و اوندم دراز کشیدم ولی با فاصله خواست بغلم کنه دستسو کنار زدم گفتم میخوام بخوابم دستت دورم باشه سنگینه نمیتونم از خدا خواسته پشتسو کرد و راحت خوابید همه مردا همین طورن یا این نوبرش گیر من افتاده 🥲

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من اتفاقا دیشب به همسرم گفتم اگر دیدی بهت خیانت کردم تعجب نکن ...

ببخشید این حرفو میزنم

اما نذارین قبح بعضی کلمات بشکنه و اون حرف ها تو خونتون عادی بشه

هر چند زندگیتون تو شرایط بدی هم باشه


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792