فا ل من را بگیر و جانم را ... من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن ... روشنم کن چگونه می میرم
حافظ از جام عشق خون می خورد ... من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ مست ها می شد ... من جهان را به دوش می بردم
مست و لایعقل از جهان بیزار ... جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند می پرستان شد ... من امیر القشون مستانم
حالِ خوبی نبود آدم ها ... زیر رودِ کبود خوابیدم
هرچه چشمش سرِ جهان آورد ... همه را توی خواب می دیدم
من فقط خواب عشق را دیدم ... حس سرخورده ای که نفرین شد