بچه ها خیلی خستم یه سال ونیمه ازدواج کردم ازوقتی اومدم کار شوهرم اصلا خوب نیس همش لنگاجاره خونمون میمونیم ازیطرفم خدا بهمیه دختر خوشگل داده که هرسری نگاش میکنم دلمکباب میشه حس میکنم شرمندش شدیمدنیاش آوردیم .خودمم غریبم اینجا هیچ فامیلی ندارم هیچ همسایه ای دوستی تکتنها خیلی وقتا به طلاق فکر میکنم ولی هم دلم به حال دخترم میسوزه هممامانم سکته میکنه چیکار کنم دارمداغون میشم