2777
2789
عنوان

یه خاطره از مهربونیت بچه ها

66 بازدید | 0 پست

خونه ی دایی ام بودیم نوه ی داییم تازه زبون باز کرده بهش میگن افتادی زمین کیو صدا می‌کنی میگه داداشم 

گفتم من افتادم کیو صدا کنم گفت داداشت گفتم ندارم گفت مامانت 

قلبم یه طوری شد 

گفتم اگر نباشه چی گفت مامانت دوباره گفتم اگر نباشه چی این دفعه اشکم در اومد بچه رفت از اتاق بیرون و دوباره برگشت این دفعه دستم گرفت منو با خودش کشید برد سمت بابام گفت مامانت 

انگار میخواست بگه این جاست 

ساکت شدم جلوی خودمو گرفتم اما قلبم خیلی درد می‌کنه کاش میدونستم دردم چیه کاش میتونستم به حرف بچه گوش بدم و باور کنم مامان و بابام اینجان و ولم نمی‌کنند تنها نمی‌مونم 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز