جوری کتکم زد که وقتی بیدار شدم ساعت شش صبح بود
من زیر کتکاش بیهوش شده بودم
کل زندگیمون شد دو هفته
بعد از دو هفته جدا شدیم
یعنی کارمون افتاد دادگاه و پروسه دادگاه یک سال طول کشید
اینم بگم که دیگه اجازه ندادن بهم درس بخونم
از اینور فشار خانواده خیلی خیلی روم زیاد بود
تنها آرزوم شده بود اینکه درس بخونم
خانواده سنتی ای دارم که هر روز هم پدرم هم مادرم بخاطر طلاق سرکوبم میکردن و سرکوفت میشنیدم ازشون
دوس داشتم هر چه زودتر از اون خونه برم که راحت بشم
گذشت و گذشت سه سال بعد
یعنی سال ۹۹
یکی دیگه از آشنا های دور که از شهر دیگه ای بودن
منو برا پسرشون که نظامی بود خواستن
اینم بگم من باکره بودم هنوز
خانوادم پشتم نبودن هیچ جوره
ازشون متنفرم
هیچوقت حلالشون نمیکنم هیچوقت
این یکی که نظامی بود
خیلی بر و رو داشت
من اون موقع تازه شده بود ۱۸ سالم
خوشگل بود و شغلشم از نظر من اون موقع خوب بود
اومد خواستگاری
منم از خدا خواسته که از این خونه برم
بله رو دادم
تا اینکه یه روز تو ماشینش قرصای مشکوک پیدا کردم
بعد کلی پرسیدن از این و اون و تحقیق
فهمیدم که قرص های بی۲ و ترامادول هستش
دنیااا رو سرم آوار شد
نه راه پس داشتم نه راه پیش
اگه جدا میشدم بدبخت تر میشدم
اگه میموندم که طرف معتاد بود..
نمیدونستم چه غلطی بکنم
سخت ترین روز عمرم بود
از این طرف به مادرم میگفتم میخوام جدا بشم
میگفت جدا بشی خودمو آتیش میزنم
خیلی بهم سخت گذشت اما باز موندم که جدا نشم..
تو عقد بودیم و هنوز عروسی نگرفته بودیم که یه روز اومد خونمون
رفت دستشویی و گوشیش رو مبل جا گذاشت
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
