خواب معروفی نقل می کنند که در زمان شیخ انصاری یک کسی خواب دید که شیطان در نقطه ای (قضیه مربوط به نجف است ) تعداد زیادی افسار همراه خودش دارد ولی افسارها مختلف است بعضی از افسارها خیلی شل است طناب بسیار ضعیفی را به صورت افسار درآورده است یکی دیگر افسار چرمی، یکی دیگر زنجیری، زنجیرهای مختلف و بعضی از زنجیرها خیلی قوی بود که خیلی جالب بود. از شیطان پرسید: اینها چیست؟
- اینها افسارهایی است که به کله بنی آدم می زنم و آنها را به طرف گناه می کشانم.
آن افسار خیلی کلفت، نظر این شخص را جلب کرد، گفت: آن برای کیست؟
- این برای یک آدم خیلی گردن کلفتی است.
- کی.
- شیخ انصاری.
- چطور؟
- اتفاقا دیشب زدم به کله اش یک چند قدم آوردم ولی زد آن را پاره کرد.
- حالا افسار ماها کجاست؟
- شما که افسار نمی خواهید، شما دنبال من هستند! این افسار مال آنهایی است که دنبال من نمی آیند. آن شخص صبح آمد خواب را برای شیخ انصاری نقل کرد.
مثل اینکه شبی بوده شیخ خیلی اضطرار پیدا می کند و پولی که بابت سهم امام بوده و فردا بایستی تقسیم می کرده است به عنوان قرض از آن چیزی برمی دارد؛ می گذارد سرجایش. شیطان که گفته بود زنجیر را زدم به کله اش و او را چند قدم آوردم ولی بعد پاره کرد و رفت، قضیه این بوده است