خستهام از «چطوری؟»های توخالی،از لبخندزدنهای دروغین،از تظاهر،از بخش اعظمی از زندگی.دلم میخواهد ورقی بچسبانم روی پیشانیام،رویش درشت نوشته باشد:«این آدم بریده است!رهايش كنيد ...>>همين.
خستهام از «چطوری؟»های توخالی،از لبخندزدنهای دروغین،از تظاهر،از بخش اعظمی از زندگی.دلم میخواهد ورقی بچسبانم روی پیشانیام،رویش درشت نوشته باشد:«این آدم بریده است!رهايش كنيد ...>>همين.
حرمتها که شکسته شد
مسیح هم که باشی،
نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی...
آنچه در دستت بود،
امانتی پنهان بود که حراج شد،
آنچه نباید بگویی گفته شد،
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند!
حرف، حرف ویران کردن دل است،
نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی!
حرمتها که شکسته شد
مسیح هم که باشی،
نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی...
آنچه در دستت بود،
امانتی پنهان بود که حراج شد،
آنچه نباید بگویی گفته شد،
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند!
حرف، حرف ویران کردن دل است،
نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی!
خستهام از «چطوری؟»های توخالی،از لبخندزدنهای دروغین،از تظاهر،از بخش اعظمی از زندگی.دلم میخواهد ورقی بچسبانم روی پیشانیام،رویش درشت نوشته باشد:«این آدم بریده است!رهايش كنيد ...>>همين.
خستهام از «چطوری؟»های توخالی،از لبخندزدنهای دروغین،از تظاهر،از بخش اعظمی از زندگی.دلم میخواهد ورقی بچسبانم روی پیشانیام،رویش درشت نوشته باشد:«این آدم بریده است!رهايش كنيد ...>>همين.