مادر شوهر و خواهرشوهر خاله و دخترخاله شوهرم یه بار ناهار اومدن خونمون شوهرم راه دور سرکار بود بعد ناهار خانوما زفتن تو اتاق و در و بستن جلسه گذاشتن شوهرم زنگ زد ک برو پذیرایی کن و اینا گفتم بابا درو بستن منم تنها تو حالم اگه آدم حسابم میکردن درو نمیبستن اونم هی اصرار ن برو زشته من کفری شدم میگفتم خب این جلسه رو میذاشتن وقت برگشتن خونتون خلاصه مث خودت اسی چای و میوه ک میبردم سکوت خالص بود وقتی میرفتم آشپزخونه ادامه میدادن اما هیچوقت نمیبخشمشون تو خونه خودم اینجوری باهام برخورد شد
خیلی به آدم برمیخوره خدایی، برای منم اینجوری میکنن
ولی وقتی جای دیگه باشیم بیشتر
به حدی ناراحت میشم که بغض گلومو میگیره حتی نمیتونم حرف بزنم
همش میگم خدایا من که کاری از دستم برنمیاد تو جوابشونو بده🥺
دیر نشده گل من
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
