دیشب یه خواستگار سنتی چرت اومده بود
من متنفرم از اینمدل ازدواج
از اولشم نمی خواستم حرف بزنم
خوانوادم زور میکنن که بیان
بعد از اینکه صحبت کردیم مامانش اومد جلو گفت بریم اتاق روسریتو در بیار موهاتو ببینم
من جا خوردم چپ چپ به مامانم نگاه کردم
توقع داشتم یه واکنش تندی نشون بده
مامانم بهم گفت برو اتاق در بیار!!!
من متاسفانه اعتماد به نفس اینو نداشتم که همونجا بشورمش بندازم رو بند
همین رفتارهای مامانم تو جنبه های مختلف باعث شده انقد بی زبون باشم
دیشب تحقیر شدم
به خودم قول دادم از این بعد هرکی بهم توهین کرد جوابشو همونجا بدم احترامم بهش نمیزارم چون خودش نشون داد لایق احترام نیست
ولی نمیتونم فراموش کنم حالم بده
چرا رفتم اتاق