2777
2789
عنوان

رمان جدید

| مشاهده متن کامل بحث + 88554 بازدید | 2268 پست

ازش جدا شدم.باز سکوت بود که بینمون جولان میداد.- بهت قول میدم که دیگه از این بی‌فکریا نکنم، که دیگه...نتونستم ادامه بدم. باز من‌و به خودش نزدیک کرد منی که لایق این آغوش نبودم. درد واقعا آدمو عوض میکنه خیلیا رو سرد میکنه، یکیم مثلِ من دیوونه می‌کنه و دستِ آخر هم اون اشتباه...- من... من لایق عشق و محبتت نیستم‌؛  من یه آدم فراموش شده‌ام... یه آدمی که حتی پدرش دوستش نداشت،‌ طالع من نحسهِ... شومه.دست دورم انداخت.- شاید پناه یه آدم درد کشیده، یه آدم مثل خودش باشه... آخر هفته از اینجا میریم، اینو یه خبر و یه ف ال خوب بدون.حرفاش آرومم کرد... دستام تو دستاشه و با انگشتش روی باند آروم خط میکشه... نوازشم میکنه.- خداروشکر همه چی به خیر گذشت... وقتی از پنجره دیدم که داری میری حموم، به‌ یک‌باره نگران‌ شدم.آب دهنم رو قورت دادم.- احدی گفت سراسیمه و رنگ پریده بودی... تا دیدمت، دست و پاهام شل شد... کسی بیرون نبود، حاجی گفت درمانگاه نه، اونجا شلوغه، برا همین آوردمت اینجا... سجاد بهت بخیه زد، پسر خویبه، برعکس نامزدش، دهنش چفت و بست داره.تبسمی رو‌ لبای خشکیده‌ام نشست. تو صورتم دقیق شد.- حق نداری انقدر تلخ بخندی لیلا.- روحم مُرده، به چی دلخوش کنم؟- به آزادی... به خاطراتی که قراره بعدش تو زندگیت رقم بزنی.چشمام به گرگ و میش هوا عادت کرد:- از اینجا میبرمت بیرون؛ بعد هر چی تو بگی، همون کارو میکنم... بهت قول میدم.نگاهش یه چیز دیگه میگفت، می‌دونم درونش جنگ جهانی سوم به پا شده.از لرزش‌ دستاش‌ و بالا پایین شدن سیبک گلوش میشد فهمید. از چشمایی که دو‌دو میزد.- ولی تو... تو گفتی که عاشق...ادامه ندادم و چشم دوختم به دستامون.دستاش شل شد برای گرفتن دستام.طاقت این اعتراف رو نداشت.- من عاشقتم، انقدر دوستت دارم که نمیخوام کنارم باشی و زجر بکشی.


موهام رو داد پشت گوشم.رفت سمت کمد لباسا و چمدون رو از بالای کمد برداشت و گذاشت زمین: - دلم میخواد از هم دور بشیم، از دور تماشات کنم که شادی، که راضی به زندگیت هستی، اون موقع منم شادم.آدما وقتی کنار کسی که دوسش ندارن روزگار میگذرونن، اصلاً حواسشون نیست که دارن چه خاطرات کشنده‌ای می‌سازن.- هر تجربه‌ی تلخی که تو زندگیم دارم زیرش امضای آدمایه که خیلی دوستشون داشتم... اونا بهم درد رو هدیه دادن.با نگاهی سرتاسر آشوب بهش خیره شدم.آب دهنمو با صدا قورت دادم: - من و شما تو یه چیزی تفاهم داریم، درد کشیدن.تبسمی زیبا کرد، نشست لبه‌ی پهنِ چمدون.- درد رو خدا میده نه بنده، حتما درمونش هم پیش خودشه... ما هر روز امتحان میشیم لیلا. - این امتحانا گاهی وقتا واقعا سخت میشه، به قول مریم تو همه‌ی امتحانات خدا من یکی از دَم رفوزه شدم.تو چشمای هم غرق بودیم.- نمیذارم بی‌هدف زندگی کنی. بعد آزادی هر وقت خواستی با کسی باشی، دردودل کنی یا حتی بزنیش و سرش داد بکشی، من هستم.چطور می‌تونم این آدم خاص خدا رو دوست نداشته باشم!بسه دیگه، باید برم پی زندگیم.دستی به زانو بردم و با کمک دیوار بلند شدم:- چشماتون خیلی خسته است... من برم درمانگاه تا شما یه کم استراحت کنید.آشفته شد و دستش رو بالا برد.- نه نرو، اگه... اگه ممکنه کنارم... اینجا...دیگه ادامه نداد. نمیدونم تکلیفم چیه؟ برم یا اجازه بدم کنار هم آروم بگیریم. گناه نبود، زنش بودم... هر چند صوری.برام مهم نیست پیش خودش چه فکری می‌کنه؟ بعد رفتن از اینجا میرم‌ پی کارم و دیگه کاری به کار هم نداریم...بی‌اراده قدم رفته رو برگشتم و روی تخت نشستم، کمی کنار کشیدم و براش جا باز کردم.لباس راحتی تنش بود، مکث کرد، باورش نمیشه پیشنهادش رو قبول کردم. بلند شد و در رو قفل کرد. تا بهم برسه، کنار کشیدم و چشمامو بستم تا دیگه نبینمش تا دیگه بهش فکر نکنم. دندونامو به هم سابیدم. صدای نفسای آروم بهروز خیلی زود فضای اتاق رو پر کرد.. خسته بود.چشمامو باز کردم، باز عینک به چشم داشت، چرا همیشه یادش میره؟ عینک رو از روی چشماش برداشتم، لبخندی زد و به طرفم چرخید. عینک رو بالای سرم کنار میز گذاشتم.خودمو به دیوار چسبوندم. بدنمون تو اون تخت کوچیک با هم تماسی نداشت... نه آنقدر نزدیکه که قلبم کنارش آروم بگیره، نه اونقدر دوره که رشته‌های امیدم پاره بشه و نتونم‌ ببینمش.  

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

کی خوابم برد؟صبح با صدای احدی که راهرو رو گذاشته بود رو سرش بیدار شدم، با یکی بلند حرف میزد، انگار طرف کر بود.بهروز کنارم نبود،‌ چه بهتر؟دیشب احساساتی شدم و یه غلطی کردم.مچ دستم میسوزه، مشخصه سجاد خوب بخیه نزده... اون که این کاره نبود.پالتوی  کنار تخت رو برداشتم و تنم کردم. کمی گوش وایسادم صدایی نیومد. از اتاق زدم بیرون و یک‌نفس تا انبار دویدم.تازه رسیدم انباری که فرناز تقی به در زد.- شما کجایین؟ دو ساعته دنبالتون میگردم!! یه مریض... قدمی جلو اومد و تو صورتم دقیق شد: - رنگ‌به رو ندارین شما! حالتون خوبه؟آستین بلوز رو پایین‌تر کشیدم تا باند رو‌ نیینه.- چیزی نیست... سرم درد می‌کنه.برگشتم درمانگاه، دو سه نفری توی اتاق منتظرم بودن. خواستم پالتو رو در بیارم، با دردی که تو دستم پیچید، یاد خبطی که کردم افتادم.بیمار رو‌ ویزیت کردم. درمانگاه رو قفل کرده و باند دستم رو عوض کردم. زخمی‌ زشت و وحشتناک دهن باز کرده روی‌ مچ دستم. بخیه‌های کج و معوج و دردناک که ناشیانه زده شده و پوست دستمو می‌کشه.فکرم رفت سمت خوابی که دیدم. بهشت از همون جایی شروع میشه که به خدا اعتماد میکنی.منظور ترمه چی بود؟ خودمو بسپرم به دست سرنوشت...!!به نقطه‌ای رسیدم که دیگه‌ نمیتونم خوش‌بین باشم و منتظر خبرای خوب. خیلی زود گذشت اتفاقای خوب و عشق و عاشقی.قدیمیا خوب‌ گفتن روزگارِ غم‌ زیاد دووم نمیاره... انگار همین دیروز بود که پا گذاشتم اینجا و یه هفته‌ی دیگه میرم... انگار یادم نمیاد دعای هر لحظه و هر روز و شبم رفتن از اینجا بود، پس چرا ناشکری میکنم. شاید خدا یه سرنوشت دیگه برام رقم‌ زده، یه سرنوشتی بدون سعید و مهدیار. یه سرنوشتی که آخرش تنهایی بود.چهار روزی مونده تا رئیس جدید بیاد.  بعد از یک سال و ۷ ماه آزاد میشم، منی که محکوم به حبس ابد بودم. حاجی‌ صدام کرد دفترش: - دخترم یه اشتباهی تو عقدنامه شده، اسما رو جابه‌جا نوشتم، دیروز درستش کردم بیا این برگه رو امضا کن بابا جان.سر مست از آزادی، بدون خواندن برگه، پاش‌ یه امضا انداختم.- کاش‌ میخوندیش.- چه کاریه!! اینا همش صوریه.- هر طور راحتی خانم دکتر... میدمش به بهروز تا نگهش داره.


کسی به روم نمیاره چه خطایی کردم. حاجی با تبسم همیشگی بهم آرامش میده.سجاد با احترام بهم قوت قلب میده و بهروز با نگاهی که هزاران حرف داشت.آدم متعلق به جايى كه بدنیا اومده و بزرگ شده‌، نيست. آدم حتی متعلق به جايى كه خوشحال و یا غمگين بوده‌ هم نيست، آدم متعلق به اونجاییه كه دلش می‌خواد باشه، ولى نیست.دلم پیش سعید و پسرم بود، دلم پیش کلبه، بید مجنون سربه‌زیر با موهای افشون، بیدار باش صبحگاهی ترمه و خنده دخترکانم.مجبورم با لبخندی زورکی، جواب چشمای نگران همه رو‌ بدم. من پشت هزاران لبخند خود مرده‌ام. اونام بیراه نمیگن، رفتارهای من آخر ناشکری بود. زندگی رو باخته بودم و این باخت نمیذاشت شیرینی آزادی به کامَم خوش بیاد‌. تصمیم دارم بعد از آزادی، طلاق بگیرم و هر کدوم بریم پی زندگیمون، تو یه شهر کوچیک، تو یه درمانگاه کوچیک با اسمی که ازش متنفرم، کار کنم و چیزی به اسم زندگی رو بِگذرونم.قیافه‌ی احدی موقع فهمیدن راز من و بهروز دیدن داشت. از خوشحالی و تعجب نمیدونه چی بگه؟ بغلم ‌کرد و تبریک گفت: - به خدا خانم دکتر از نگاه‌های رئیس بهشون شک کرده بودم.با ذوق دستاش‌و زیر چونه‌اش حلقه کرد: - اون وقتی شما رو می بینه دست و پاشو گم میکنه و لُکنت میگیره... خیلی به هم میاین.کمی‌ نزدیکم‌ شد و به شوخی پرسید: - راستی، اون شبا میاد پیشتون یا شما...- فرناز لطفاً تمومش کن، ما مثل شما نیستیم که... همش الکیه.واقعیت رو‌‌ براش گفتم.- به نظرم رئیس تمامی امتیازات عالی که یه مرد باید داشته باشه رو داره، هر طور که صلاح میدونید.به لیوان چای خیره شد.- داستانِ ما رو بشنوین چی میگین؟ مادر سجاد فکر میکنه من از کارمندایِ اینجام. سجاد هم بهشون چیزی نگفته...قرار بعد یه سال از اینجا بریم، میترسم‌ یه روزی ماجرا رو بفهمن و همه چی خراب بشه.دستاشو گرفتم. مثل روز اولی که وارد درمانگاه شد:- مهم خودتونید؛ اگه واقعا دوستِ داشته باشه، کسی نمیتونه شما رو از هم جدا کنه.  درضمن تو به خاطر چک بلامحل اینجایی، نه خدای نکرده خلافِ دیگه.کلی بهش امید دادم، چیزی که تو وجودم سرسوزنی نبود.تا دم در همراهیش کردم.- شاید اون چیزی که شما پایان خط تصور می‌کنی، آغاز یه اتفاقه. یه رابطه یا یه... یه عشقِ جدید باشه.زمستان رو به اتمامه. بهار و تابستان نداریم و همیشه هوا سرده. لااقل با پایان شدت سرما میتونی تو حیاط جلوی نور خورشید وایسی. دیگه لازم نیست کلاه رو تا روی چشمات پایین بکشی یا چند دست لباس پشمی و پتو دور خودت بپیچی.


خب تاالان بگم شایدچندروزنتونم انلاین بشم چون جای میرم دسترسی به اینترنت ندارم گفتم بگم نگران نشین😉� ...

خوش بگذره عزیزم 

هر وقت پارت جدید گذاشتین لایک کنید ممنون 

💙💙ممنون میشم برای سلامتی و عاقبت بخیری پسرام  یه صلوات بفرستید💙💙

زینب جون بیا دیگه بذارکشتیمون😃

هربارهی میترکم هی از رو نمیرم بازمیام  یک عدد معتادنی نی سایت♧♧☆♧♧ازسال۸۹ ک پسرم متولدشد تا الان کاربرنی نی سایتم ...۱۰۰بار ترکیدم  دیگه قول میدم حرفای بی ربط نزنم ک منهدم نشم😍😍🤫منودوست داشته باش نی نی یار🤗
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792