چندسالپیش پدرموفوت شد دوستم که شهردیگه بودوخیلی وقت بودندیده بودمش گفت میادپیشم بابچه اش بدون شوهرش.منم قبلش به شوهرم گفته بودم شبا روبره خونه مادرش بمونه روزهم کمتر بیاد توخونه .وقتی دوستم رسید دیدم کلی عوض شده اون دختر ساده نیست آرایش غلیظ لباسهای محرک.تازه وقتی رسید لباس راحتی پوشید وقشنک اون ته مونده حجابشم گذاشت کنار از رفتارش خیلی ناراحت بودم اما چون مهمون بودبه روی خودم نیاوردم اونقدباشوهرم راحت وبی پروابود که تو دلم آشوب بودشوهرم هم انگار که اصلا من حضور نداشتم
بچه ها هر خونه ی چهار چوب خودش را داره وقتی ما این چهار چوب را برداریم وافراد غریبه را وارد زندگی هامون کنیم اصلا عواقب خوبی نداره وبیشترین ضربه را خودمون می خوریم پس مراقب چهار چوب های زندگیتوت باشید