یه عمه پیر دارم وقتی تو خونه خودش هست نه بهم زنگ میزنه نه احوالی ازم میپرسه ولی وقتی میره شهرستان خونه بچه هاش بهم زود به زود زنگ میزنه که منم متقابلا بهش زنگ بزنم پیش داماد و عروسهاش بگه که من خیلی تحویلش میگیرم. یه مدت سرسنگین شدم متقابلا بهش زنگ نزدم پیش بابام گلایه کرده بود. بابامو دوست دارم نمیخوام ناراحت بشه
عزیز دل من.نورچشمام.قوت قلبم.جمعه ساعت سه وچهل دقیقه بیست ویک شهریور به مقصد آسمون ها پرواز کرد.ودستهای دخترش خالی شد...روضه رقیه شده همدم تنهایی هام..بابا به دیدار دخترت نمیای دیگه؟ما قرارمون بودهرجا میریم کنار هم باشیم..بارفتنت تموم رنگ های دنیا را بردی ودخترت را داخل یه تنهایی بی انتها رها کردی
زنگ بزن، پیرزنه و دلش به همین چیزها خوشه. وقتی پیر میشن، بچه میشن. به خاطر پدرت هم شده بهش زنگ بزن و حالش رو بپرس. اگه خیلی پیره، ممکنه خدانکرده بعدا افسوس بخوری که چرا دلشو شکوندی
متاسفانه نسل قدیم از این اخلاق ها زیاد دارند. نمیتونند توجه و محبت شون رو یکسان و همیشه نشون بدند. وقتی دور و برشون شلوغه، بی ملاحظه رفتار می کنند. وقتی تنها میشن به دست و پا می افتند. ما هم از نزدیکان داریم. باید محبت و ملاحظه کرد چون عوض بشو نیستند.