من طی این چند سال که کار میکردم، یه مقدار طلا پس انداز کردم که یه روزی اگر ازدواج کردم بفروشم و جهیزیه بخرم. در کنارش به خونوادمم خیلی کمک میکردم توی خرج و مخارج خونه. حالا صاحبخونمون میگه باید پول پیش خونه رو زیاد کنید. نمیدونم باید چیکار کنم. شما جای من بودید طلاهاتونو میفروختید؟ با این فرض که هیچ وقت قرار نیست بهتون پس داده بشه...
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...