خسته شدم ازاینکه انقدتنهام وهیچ همراهی ندارم وروی پای خودم وایستادم وبه دیوار خودم تکیه زدم دیگم نمیشه به دوست ورفیق اعتمتدکرد حس میکنم خاهرداستن خوبه همیشه دلم میخواست یه خواهر میداشتم که پشتم میبود باز خاهرنمیتونه بهت خنجربزنه وخیانت کنه دلسوزه ولی غریبها رحم نمیکنن کلا خانواده دلسوزیم ندارم میگن رووپای خودت وایسا اخه من دخترم پسرم نیستم دستم توو خیلی ازچیزا باز باشه اززندگی کردن حالم بهم میخوره
دوروبریام هیچکومشون منطقی نیستن همه به نف خووشون کاری میکنن یاحرفی میزنن
ولی من اصلا همچین ادمی نبودم و بیشترسعی کردم منطقی ببینم یعنی هرچی مال خودمیپسندی برای دیگرانم بپسند هیچوقت به نفع خودم حرکتی نزدم