خودمم شروع ميكنم
چندوقت پيشا رفته بوديم مهموني خونه مادرشوهرم
حين كمك كردن بهشون واسه سفره انداختن حرف از ناهار شد منم يه حسي گرفتمو گفتم واااااي بايد فسنجون امروزمو ميديدن عاااالي شده بود كه خودمم باورم نميشد
بعد اومديم سر سفره وااي كلي ادم نشسته بودن يهو شوهرم گفت مامان بايد بياين خونمون كوكوسيب زميني ها عروستونو بخورين كه چيپسي ميشه و حرف نداره!!!!😖😖😖😐😐😐😂😂😂
من ديگه اون لحظه فكر كنم اب شده بودم شايد كبوووود و سرخ مثه لبوووو😁😂