در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
خدا شوهرتو از زنا دور کنه که قراره هر کی از کنارش رد بشه دلش بلرزه
اگه دخترم صدام میکنی،من رو جای دخترت میبینی،من خیلی خوشحال میشم🧡لطفا اگه فرزند نوجوان داری بخون نوجوانی بابت کمبود محبت از پدر و مادرم و جزو متشنج خونه افتادم تو راه هایی که هنوزم عذاب میکشم و ازدواج و همه چیمو بهم زد همون اشتباهای نوجوانی هر چقدم کنترل کنی باز نمیفهمی اگه از خونه زدن چه کارایی ازشون بر میادخواهش میکنم ازتون التماستون میکنم هواشونو خیلی داشته باشین بزار تفریح کنن برن باشگاه کلاس نقاشی استخر خودت باهاشون فیلم ببین اتاقشونو دیزاین کن هر از گاهی برین خرید هیچ عیبی نداره لوازم آرایشی کم داشته باشن برای دل خوشی خودشون مراقبت پوستی بگیر براشون تموم کارای کوچیکی که اگه یه ذره برای من انجام میدادن من الان حال و روزم این نبود🖤در حال مبارزه با افسردگی هستم،لطفا اگه راهکاری برای این دوران میدونی،یا خودت از این دوران عبور کردی باهام حرف بزن و بهم امید بده.ممنونم دوست خوبم.میشه اگه نینی دارین تو دلتون یا پیشتون اسمشو بهم بگین یا اگه امکانش هست عکسشو برام بفرستین؟بچه ها تنها چیزین که وصلم میکنن به دنیا،حالمو خوب میکنن،خودم کلی آرزو برای نینیم داشتم،نشد.دوستون دارم.
مردت باید خوب و آدم باشه عزیزدلممم من همسرم یه دختر بچه ۱۷ساله رو صیغه کرده بود بادختره صحبت میکردم زار میزد میگفت به روح بابام هرروز محل کارم بوده شوهرت حتی منو تهدیدمیکرده آخرشم پول دانشگاه آزاد دختره رو داد و براش خونه اجاره کرد و تورش کرد ناگفته نمونه دختره خیلی ناز و زیبا بود یه دختر ظریف و بلوند
شمارو یادمه تو یکی از تاپیکات گفتی چه گناهی کنم که خدا ولم کنه یه خاتمی ظاهرا واستون کامنتی گذاشته بود
درست نبود برای یه کودک بی گناه که پاشم به این دنیا نذاشته نفرین کنی و بگی خدا ازت بگیرتش
امیدوارم مشکلاتت حل بشه ولی اینجور حرفا قشنگ نیست عزیزم
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت