سلام مامانای گل
پسر من نزدیک چهارسالشه.یکم کنجکاوه مثلا جایی میریم میخواد همه چیو ببینه ولی اگر هم بهش بگم زسته نکن خونه ما نیست میاد میشینه ولی بدو بدو و راه رفتنش رو داره.
خلاصه جایی هم که میریم مخصوصا وقتایی که خانواده و فامیلای همسرم دعوت میکنن من کلا چیزی به بچم نمیگم چون میگم خونه ی فامیلای خودش ،خودش باید پاشه بچه رو بگیره .سر همین مساله چندین و چنننند بار فامیلاش به من گفتن خونسرد و بی خیال در صورتی که من به شدت عصبی و جوشی ام ولی نه همه جا.
خیلی زورم میاد از این حرفا کلا انگار به بچه عادت ندارن
بهعد من سر مسائل الکی به بچه گیر نمیدم.
مثلا دوتا اب نبات خورد که خورد الان بکشمش؟
یا امشب بچه خوبی بود خونه بودیم غذاشو خورده بود بازیاشم کرده بود براس بستنی زمستونه خریدیم من ندیدم ولی انگار چهارتا خورده بود،بعد پدر شوهرم باصدای بلند که نخور باباجون خوردی بسه دیگه و همعروسمم شروع میکنه به بچه سه ساله و نیمه توضیح که شبا نباید قبل خواب شکلات بخوری.اوموقع اصلا وقت خواب بچه ی من بود تا نزدیک به سه ساعت بعدش بیدار بودیم ما.پسرمم اونا که حرف میزدنمیومد یکی از بستنی زمستونه ها رو به من میداد میگفت مامانی بابا گفته شمااز اینا دوست داری.
حالا من چیکار کنم ماشم جلو همه خلق بچه رو تنگ کنم که نخور نخور؟
همعروسمم همینطور که داشت توضیحات میداد میگه کلا حرف گوش نمیده؟میگمش چرا خونه خودمون بچه خوبیه.بعد میگه شبا مسواکش میزنی؟میگمس بلخ.مادر شوهرمم از اونور یواش میگه اره اصلا حواسش نیست)منظورشون به پسرم بود(
خب من نمیفهمم چراانقدر باید به بچه سخت گرفت؟
بچه است اقا میفهمی؟؟؟؟؟؟بچه است