باز استرس گرفتم 🥲
یه چی داره گلومو فشاررررر میده میخام گریه کنم اشکی نمونده
میخام داد بزنم نمیتونم
استرس و دلهره کلللل وجودمو گرفته
خانواده شوهر هزارررررررررر جور بلا سرم آوردن
هزار جور فیلم بازی کردن
شوهرمو سگ میکردن میفرستادن با من دعوا کنن
پنج ماه پیش شوهرم و خانوادش دعوای شدیدی کردن( تو این شش سال چندین بار دعوا کردن بازم رفتیم خونه شون ماه ها اونجا بودیم بخاطر نگه داری ازشون)
دیگ تو این دعواااا ما مثلا خونمون جدا شد و گفتیم کسی با کسی کا ی نداره و قهربودیم
چندروز پیش خانواده شوهر ینی مادرشوهرم زنگم زد ک برای دعوت عروسی دخترش ک هفته دیگست
ما 15/20 ساعت با خانواده شوهر و البته با خانواده خودم فاصله داریم ( خانواده هامون تو یه شهرن)
بابام میگ تو شهر کوچیکیم همه همو میشناسن اگ اومدید یه راست بیایین خونه ما و روز عروسی فقط بری زشته همه هم منو تقصیر کار میکنن هم ترو
فکر میکنن من میگم نرو یا فلان
پس بهتر وقتی اومدی اول بری خونه بابات اونا رو ببینی یه روز اونجا باشی. بعد بیایی خونه ما ابنجوری بهتره بعدا کسی حرفی درنمیاره و میگ وقتی میایی عروسی خاهرت ینی دیگ قهر نیستین ک میایین. نمیشه بیایی عروسی اونا بعد باز قهر باشی!!!!!
بچه ها ما اون شهر خونه نداریم میخاییم بخریم هنوز قسمت نشده
و چون قرار شده اول باز بریم اون خراب شده پر خاطرات بد
کلا استرس دارم
نمیدونم میخام خفه
میخام زندگیم استپ شه
شوهرمم میگ بابات راست میگ اول باید بریم خونه اونا