ما از شهرستان برمی گشتیم ، کلید محل کار شوهرم دست باباش بود . باباش اینا هم خونه داداشش مهمونی بودن و ما مجبور شدیم رفتیم دم خونه برادرش که کلید بگیریم . جاری و برادرشوهر اومدن پایین و اصرار وحشتناک که بیاین بریم بالا . ما بشدت خسته و عرقی بودیم و شوهرم الکی گفت کار دارم و اینا . دایی اینا شوهرمم خونه جاری بودن و جاری مدام اصرار میکرد که بیاین بالا همه هستن و کیک درست کردم و .... ما هم تشکر کردیم و گفتیم یه وقت دیگه .حالا نمیدونم رفته پشت سرم چی گفته که پدرشوهرم فرداش به من گفت بیشتر با فامیلا بگرد و ....
من درونگرام و واقعا علاقه ای به رفت و آمد اینجوری ندارم.شوهرمم همینطور . مجردیش هم با اینا رفت آمد نداشته ولی جاری جان گویا بشدت برونگراست و لذت می بره از دعوت و مهمونی و ....
من نجوشم و خب باید بپذیره تفاوت ها رو