بچها من دیشب خونه تنها بودم کسی نبود..وقتی ک میخواستم بخوابم ی حس خوفی تو وجودم نشسته بود همش حس میکردم یکی هست..با گوشیم سوره یس رو پخش کردم هی دوباره پلی میکردم با دعا و سلام صلوات چراغارا خاموش کردم دراز کشیدم خودمو با گوشی سرگرم کردم ولی بازم خوف داشتم قلبم میزد کلیم ب شکر خوردن افتادم ک چرا بحرف مامان بابام گوش ندادم رفتن خونه مادربزرگم من درس داشتم گفتم تنها می مونم نمیام.بعد ی نیم ساعت بعد دیدم هی صدای تاق و توق از یخچال میاد انقدر صداها بلند بود پاشدم لامپو روشن کردم رفتم سر یخچال دیدم صدایی نمیاد ولی بطری ابی ک تو یخچال بود هی تکون میخورد..دوباره اومدم دراز کشیدم باهزار ترس ساعت ۲ یا ۳ نصفه شب خوابم برد. صبح ک از خواب پاشدم ی سردری گرفتم ک تاالان سرم درد میکنخ
ب نظرتون چیزی بود؟یا من خیالاتی شدم😟