توروخدا راهنماییم کنین ما تقریبا ۴۰روز دیگه عروسیمونه
من اومدم همون شهری که شوهرم اینجاست چون دانشگاه میرم بابامم اومده تا موقع عروسی تو خونه ای ک شوهرم رهن کرده نشسته که مثلا زشت نباشه جلو مردم حالا هرروز بهونه جدید در میاره یبار میگه بهش رو ندیا فک میکنه درس خونده چیشده مثلا. یا وقتی بیرون میریم میگه با ماشینت نرید بیرون همیشه با ماشین اون برید. بعد میگه حالا این وکیله که چی وکالت فقط اسم در کرده وگرنه هیچی نیست این چجوری میخواد پول دراره. شوهرمم مادرش مسافرته خب غذا و اینا اینجا میاد میخوره کلا اینجاست فقط شب میره خونشون میخوابه میگه ک چرا صبح تا شب اینجاست یا میگه چرا وقتی تو میری تو اتاق اونم میاد دیروز اومد تو اتاق پیشم چون حالم بد بود داشت داروهامو میداد . بماند که چقدر سر غذا پدرم بد غذاس مجبورم هرروز درست کنم با درس و کارای عروسی و این همه کار تازه بعد هرغذا غر میزنه این چیه بماند چقد میگه من از خونه زندگیم کندم اومدم اینجا میخوام برگردم بگو خواهر مادرش بیان پیشت. حالا میگه چرا صبح تا شب اینجاست الان من چجوری ب شوهرم بگم نیا اینجا روم نمیشه اخه مگه خونه بابامه ک اینجوری بگم